بادرود-پایتخت تاریخی فلات مرکزی

بادرود- چهارمین مهد گردشگری مذهبی ایران

بادرود-پایتخت تاریخی فلات مرکزی

بادرود- چهارمین مهد گردشگری مذهبی ایران

وبلاگ نویسان منقلی

وبلاگ نویسان منقلی

اندر حکایت نویسندگان منقل نشین وافور بدست

از همه کاربران عزیز بخاطر درج برخی جملاتی که در شأن شما عزیزان نیست ودر شأن مخاطبان این مقاله است پوزش می طلبیم

خورشید عالم تاب بازهم پهن دشت کویر پاک الهی را به آرامی در نوردیده وبه پشت کوههای کم برف کرکس می خزد .خسته از یک کار روزانه تکراری ،چشمهایش بقول خودمان تلوتلو می رود نگاه به صفحه رایانه وسرهم کردن وساختن داستان دروغکی خسته تر از کار اداری اصلی اش کرده . هرروز در باغ مزرعه.... بساطشان جور است .بوسه بر کنج لبان وافر ویا نگاه به غرش آب شیشه قول قولی آرامشی تمام به او می بخشد باید سریعتر برود . با دو بوق ممتد پرایدآقای میم(1) که انگار سالهاست هرروز عصر آماده همراهی است به بیرون خانه می جهد .به باغستان می روند .آقای میم (2)آتشی بر پا کرده که دود آن تا ثریا می رود .درختچه های جنگلی عجب زغال ماندگاری دارند .جون می دهد برای وافور چسابندن میم ها.اینجا دیگر نه پیتزای است ونه کشک وبادمجانی .این اطاق محقر هم گاز ندارد .خدا نعلتش!!! کند دکتر... که فقط به اینجا گاز نیاورد .تا گاز رسانی به باغاتش هم سیاسی بود .از توی داشبرت پرایدش سهمیه امروز شان را در می آورند ورسیده ونرسیده بساط بر پا می شود هر مک این اکسیر خستگی یک ساعت از کارروزانه را از بین می برد .خوب تعریف کنید رفقا چه گذشته ؟

میم 1: پروژه پیامکی که با مضمون«رئیس شورا با قرار وثیقه از بازداشت آزاد شد»خیلی موفق نشد .بعد از اینکه حدود هزار تا اس ام اس به رفقا زدیم وتأکیدم کردیم که «اطلاع رسانی کنید»از بخت بعد، رئیس شورائی که خیلی در اماکن عمومی ظاهر نمی شد طی این دوروزه همه جا بود ومردم به ریش ما خندیدند.میم(2)درحالیکه وافرو رااز دست میم (3) میگیرد می گوید این بدبختی نیست که قد رئیس شوراازهمه بلند تر باشد تا وقتی که من در وبلاگم نوشتم در راهپیمائی 22 بهمن حضور نداشته حتی عده ای از دوستان بالاسری مون هم به من خرده گرفتند که بایست مطالب گنگ تری نوشت تا رصد نشود اوکه بود نمی شد انکار کرد که نبوده ومنم مجبور بودم بلافاصله مطلب را از وبلاگم بردارم ... ..صدای ترانه شادی که در اوج روز 30 صفر از گوشی سامسونگ میم 2 پخش می شود همراه با فیس فیس وافور وبهم خوردن استکان ونعلبکی چای غلیظ حس جالبی را در فضای باغات انار خشکیده بهم بافته .

میم 3 به آقای میم 1:آخه آقای میم اینهم شد سوژه ؟ چرااز این همه خلق الله گفتی برادرزاده رئیس شورا با شهرداری قرار داد داره وتوی یه پروژه 10 میلیونی 8 میلیون استفاده خورده آخه برادر عزیز این برادر زاده رئیس شورا که نه به باره نه به دار از قرارداد وشرکت وفلانش چه خبر یه خورده فکر کن بعد سوژه بده.

میم 2 که حسابی داره خمار ومخمور نشئه تریاک معجون با گه زاهدانیها میشه میگه : یه خورده قبل از نگارش مطالب با بزرگانمون مشورت کنیم بعد بنویسیم ما که تو همه دستگاهها نیرو داریم چرا بی حساب وکتاب می نویسیم که بعدش رسوائی بیاره.

میم 3 که چشاش «بیست» رو «سی» می بینه وداره کم کمک شارژ می شه میگه پروژه ایرج هم که شکست خورد داداش . شهردار ورئیس شورا تا دیر وقت شب 28 صفر تو صحن آقاعلی عباس بودند اینم شد سوجه؟؟؟

میم 1 :هی بابا فکر میکنی همه میدونند اینا تو حرم بودند کاری نداری .مداحی شریفی میشه آواز ایرج ، عزاداری میشه بزم ، صحن آقاعلی عباس هم مینویسم سرسرای رهگشا مگه دروغ شاخ ودم داره تازه عده ای هم اجیر شون میکنیم همین آقای ع  که بهش هم میخوره زنگش بزن بیاد اینجا یه دوتا بس بگیره خودش مث جت راه میافته وهمه شهررا خبردار میکنه تازه می تونه بگه که منم همون جا بودم مگه دروغ شاخ ودم داره ؟میم 3: مسئولیت اینکه مسئولین شهرستان را هم از این ماجرا باخبر کنم با من .خودم به همه صبح زود زنگ میزنم که این آقایون(شهردار ورئیس شورا) اونجا (منزل رهگشا)بودند برخیشون سریع هم باور میکنند .

میم (2)بعضی کاراتون عجیبه: آخه به خلآء رفتن آقایون چکار داری که می نویسی مگه بلانصبت این رئیس ... به سر باباهامون ریده که تو وبلاگ می نویسیم فلانی با پای راست رفت خلاء اه به این سوژه .

میم 1 : که حسابی خمار شده میگه وعده کرده بودم تا رفقا تریاک بیارن روبروی پیتزا فروشی .... یکی از مشاورین آقای .... را دیدم داره هفت هشت تا پیتزا خریده وظاهرأ به باغ سرآسیاب می بره، بریم تو نخش یه داستانی درست کنیم.

واین گونه بود که شب تا پاسی از خود را سپری کرده ومخمورین سیاستندار شلمرود بساطشان را جفت وجور کرده وبه خانه هایشان می خزند تا هدیه نشئه گیشان را به سرکار علیه خویش تقدیم دارند...

عجبا کسانی که پدرانشان خوشه برچین ماتحت اربابان قدیم بودند ومادرنشان بنام کلفتی در منازل قدیمی نقش زنان حرمسرا را داشتند اکنون پیشه شبانی آقایان که سنت پیغمبران الهی است را به سخره میگرند ومودی این آبادی شده اند!

خورشیدی دیگر از پشت کوههای لطیف بر این سرزمین کهن نور می بارد ومردمان این دیار راه خود را انتخاب کرده وبر هرچه منافق ووطن فروش ابله است لعن ونفرینی همیشگی نثار خواهند نمود...

نظرات 4 + ارسال نظر
احمد پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:13 ب.ظ

سلام بر صالحان.لعنت بر توهین کنندگان

ج - ج جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ق.ظ

من عکس ابوی اونا رو در چماق پرانی جاوید شاهشان دارم . اگر زیاده روی کنند ....

[ بدون نام ] شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ب.ظ

ذبیا نقده درو نئو و یخ نبه

بادرودی جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام بادرودی عزیر
بگذار بگویند تا کور شود هر آنکه نتوان دید
آنها کونشان از این می سوزد که چرا سکان دار بادرود نشده اند و چرا همه کاره شهر دست شماست چون هیچ غلطی نمی توانند بکنند به دوروغ رو می آمورند آنها یک مشت دروغگوی احمق هستند
برای همه پیداست که اگر تنها فردی به فکر بادرود باشد آن هم شماهستید آقای صولتیان نه کسی دیگر به امید بادرودی آباد نابودی دشمنان شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد