بادرود-پایتخت تاریخی فلات مرکزی

بادرود- چهارمین مهد گردشگری مذهبی ایران

بادرود-پایتخت تاریخی فلات مرکزی

بادرود- چهارمین مهد گردشگری مذهبی ایران

باغبان این شهر امسال کیست؟؟

 

صورت آفتاب خورده و دستان تاول زده اش تداعی رنج و دردهایش بود، مثل همه پیرمردهای رنج کشیده، سفیدی دندانهایش از پشت لبهای ترک خورده اش چشمک می زد، صداقت در کلامش و سادگی در نگاهش موج می زد، از آن دسته آدمهاییست که اگر به مصیبتی هم گرفتار شود آن را نشانه ای از قدرت خدا می داند و دستهایش را به نشانه سپاس از تقدیر او، به سوی آسمان بلند می کند که خدایش را شکر کرده باشد نه آنکه مثل خیلی از امروزیها نان دینش را بخورد! خیلی که دقت می کرد به زحمت می توانست چند کلمه ای بخواند، نه اینکه چشمانش سوی دیدن نداشته باشد، بلکه سختی روزگار امکان سوادآموزی را از او گرفته بود، تاریخ نخوانده بود اما درس تاریخ را می دانست و گردش تاریخ را، کلام نخوانده بود اما کلامش نافذ بود، من را که دید لبخندی سرشار از مهربانی و صمیمیت نثار چشمانم کرد و پرسید: از انتخابات چه خبر؟ کیا ثبت نام کردن؟ وقتی یک به یک اسامی کاندیداها را برایش می خواندم، چشمانم به سمت لبانش چرخید که لحظه به لحظه بر روی هم سنگینتر میشد، کم کم دیگر از آن لبخند چند لحظه پیش خبری نشد، سرم را که بالا کردم دیدم بدجور سرش را تکان می دهد، یک بار دیگر کلماتی را که برایش گفته بودم را در ذهنم مرور کردم! آری من فقط اسامی را می خواندم و او سرش را تکان می داد! تعجب را که از چشمانم خواند، خودش پاسخ سوال ناگفته ام را داد! امسال هم مثل دوره قبل... میخواستم بپرسم مثل دوره قبل چی؟ که دیدم نیازی به پرسش ندارد، این حرفیست که توی این چند روز از زبان پیر و جوان، مرد و زن شنیده ام، اصلاً نیازی نبود زنی مثل عالم تاج قائم مقامی باشد که به لطف درباری بودن پدرش در قاجار دانش سیاسی بداند و یا زنی باشد که  کتاب پیروی از زنان جان استوارت میل را خوانده باشد تا ادعای سیاست دانی کند و انتخابات را تحلیل کند، حتی مهین خانم بی سواد همسایه هم این روزها می داند که اوضاع از چه قرار است! توی این چهار سال خیلی ها به اندازه 4 سال تحصیل در مدرسه عالی علوم سیاسی چیز حالیشان شد و فهمیدند که اوضاعشان بهتر نمی شود و نمی شود مگر اینکه همه باهم یکی شویم...

روی سخنم با همه کاندیداهای بادرودیست که بی شک به انگیزه خدمتگزاری به میدان آمده اند، حاج احمد داستان ما خط و سیاست نمی داند، مهین خانم قصه ما طیف و جناح حالی اش نمی شود، اما همه حاج احمدها و مهین خانمهای شهر ما می خواهند شهری داشته باشند که دغدغه نماینده اش نان شب و دوای درد و مرهم زخمهایشان باشد، شما را به صورت آفتاب خورده و دستهای تاول زده حاج احمد قسمتان می دهیم نگذارید امسال هم اشک حاج احمد و مهین خانم از روی پوستهای چروکیده صورت آسمانیشان سرازیر شود، بیایید امسال برای شادی دلهای همه زنان و مردان ، از پیر ساده دل گرفته تا جوان نازک خیال درس گذشت و ایثار را به همدیگر بیاموزیم، پیروز شهر ما امسال همه کاندیداهایی هستند که برای حفظ وحدت شهر ، مصلحت شهر را بر منفعت خود ترجیح می دهند... 

منبع: کویر بادرود

نظرات 2 + ارسال نظر
وراسیو شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:16 ب.ظ

قلب بابا علی به خاطر حاج ابراهیم پورعسگر میزند

باشی جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

hif k na!!!!!!!!!!!!!!darim

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد